تو لا به لاي همان كتاب هاي غبار گرفته ام هستي. خاك خورده و قديمي. ميان دستمال نم خورده ي گردگيري به يادم ميايي درست مثل همين لحظه ،ورقت ميزنم , خاطراتت را مرور ميكنم . افسوس اينبار تو خورد ميشوي ميان دستان من {اي تازترين كهنه ي روزگارم}
يك بار ديگر دوره كن روزهاي رفته را !؟ بهايش مابقى عمرم بخوان و ببر مرا وسط حياط مادرجان وسط باغچه ي شوهرخاله جايي ك باور داشتيم هستي و وجودت هر لحظه حس ميشد! ميان صحبت هاي مادرجان و خنده هاي موزيانه ي منو مريم گلي جايي كه از امتحان مادرجان سربلند بيرون آمدم ، مابين بوسه هايش گفت: "آفرين مادر كه ميدوني خدا همه جا هست و همه چيو ميبينه" همان جايي كه اشتباه نميكردم كه نكند بيايى و عروسك قشنگى كه مادرم ميگفت فرشته ها برايم آورده اند پس بگيري
ببين رفيق حواست به راه و چاهت هست كه !؟! ميدوني يه چاله با دست خودت بايد بزاري وسط قلبت و زندگيت !! براي آدمايي كه حواسشون بهت هست و پشتت هستن همونايي كه بلدنت اونايي كه زمين ميخورن برات ؟؟؟ يه روز براي بلند شدن دست ميزارن روي شونه هات و به زانو در ميارنت اونجا جاييه كه تو ميموني و زانوهاي زمين خورده تو راهت و درست ميري اونان كه براي پيدا كردن مسيرشون وسط بازار گرم آدم فروشي به درهمي ميفروشنت!؟ پيشگيري بهتر از درمان است مگر نه؟!
درباره این سایت